یادش بخیر ،ننه صاحبه ، برامون قصه می گفت می گفت.... بعد ناگهانی دراوج خیال ،که کیفور از لذت قصه بودیم قصه را قطع می کرد.ننه با عتاب می گفت" وای نخ قصه ام گم شد ".
می گفتیم :"نخ را بکش ننه ؟! "
می گفت : "گره افتاده بکشم پاره می شود ".
بعد ما تمام شب را خواب گلوله نخ می دیدیم .یک گلوله نخ بزرگ با نخ های تودرتو که ننه صاحبه مشغول واکردنش بود .فرداشب ننه صاحبه با روی خندان می گفت:"نوه ها نخ قصه پیداشد " بعد باز قصه بود قصه بود وگم شدگی نخ و عتاب ننه وای نخ ام گم شد و....
ننه صاحبه می گفت :
قصه به گلوله نخ می ماند .عین گلوله نخ .فقط کافی است نخش را بیابی آن وقت قصه خودش می آید .
کلمات کلیدی: گلوله نخ