سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اگر آلودگی دلهایتان یا پرگویی شما نبود، آنچه را من می شنوم، می شنیدید . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
هرانک
درباره



هرانک


علی رشوند
چهارکتاب درباره زادگاهم الموت دارم .وسه تای دیگر که آماده کردم تا به وقت مقتضی

یادش بخیر ،ننه صاحبه ، برامون قصه می گفت می گفت.... بعد ناگهانی دراوج خیال ،که کیفور از لذت قصه بودیم قصه را قطع می کرد.ننه  با عتاب  می گفت" وای  نخ قصه ام گم شد ".

 می گفتیم :"نخ را بکش ننه ؟! "

می گفت : "گره افتاده بکشم پاره می شود ".

بعد ما تمام  شب را خواب گلوله نخ می دیدیم .یک گلوله نخ بزرگ  با نخ های تودرتو که ننه صاحبه مشغول واکردنش بود  .فرداشب ننه صاحبه با روی خندان می گفت:"نوه ها نخ قصه پیداشد " بعد باز قصه بود قصه بود وگم شدگی نخ و عتاب ننه وای نخ ام گم شد و....

ننه صاحبه می گفت :

قصه به گلوله نخ می ماند .عین گلوله نخ .فقط کافی است نخش را بیابی آن وقت قصه خودش می آید .


کلمات کلیدی: گلوله نخ


نوشته شده توسط علی رشوند 91/11/25:: 3:6 عصر     |     () نظر